موضوع: "فلسفه دین"
سوال:
شک در دین، خوب است یا منطقی است؟؟
آیا هر شکی که در زندگی انسان صورت بگیرد، مذموم است؟ و یا تمایزی میان آنها وجود دارد؟
پاسخ:
نخست باید بدانیم، آن چیزی که در پارسی شک می دانیم، در روایات اهل بیت (ع) دارای اقسامی است.
در نخستین تقسیم بندی می توانیم بگوییم که دو نوع شک، ابتدای کار در آیات قرآن و روایات اهل بیت (ع) دیده می شود.
شکی که مذمت شده است و برای انسان، همانند مهلکه و پرتگاهی به سوی تباهی می ماند و در مقابل، شکی که بسیار سودمند و باعث تقویت بنیه اعتقادی انسان می شود.
همین تقسیم را می توانیم به منطق نیز ارجاع دهیم و منطق به ما خواهد گفت شکی که در شریعت ما مذموم است، شکی ناروا و غیر منطقی نیز خواهد بود و در برابر، شکی که باعث تقویت بنیه اعتقادی می شود، کاملاً منطقی خواهد بود؛ چرا که شریعت با منطق، همسو و همگام است.
متأسفانه اخیراً بی دینان و ملحدان برای بی اعتقاد کردن مردم و رسیدن به اهداف خویش، شک کردن را در میان توده مردم ترویج می کنند. باید ببینیم این شک منطقی است یا خیر؟
این شک، همان شک مذموم است. چون آیا شکِ پس از یقین، منطقی است؟ قبل از یقین نه تنها منطقی است، بلکه از اساس منطق نیز هست. اما پس از آن که انسان به چیزی یقین کرد، دیگر شک معنا نخواهد داشت و این همان است که در فارسی گفته می شود: «دودلی».
?این شک به قدری مذمت شده است که انسان را به تمام تباهی ها و خودکشی ها خواهد کشاند؛ حتی برخی در اصل وجود و بودن شک می کنند که از کجا معلوم که چیزی هست؟ یا از کجا معلوم که این چیزی که می نماید، همان چیزی است که حقیقت آن است؟! و مانند آن.
پس معیار اصلی این است که اگر انسان ابتدا هنوز یقین نکرده و صدها شک و احتمالات مختلف به ذهن خود راه دهد، نه تنها هیچ اشکالی ندارد، بلکه باعث می شود در پیدا کردن راه، استوارتر و موثرتر باشد، اما هنگامی که یقین صورت گرفت، دیگر شک معنا ندارد، زیرا شخص برای رسیدن به این یقین، تمام این راه ها را رفته. |
در نتیجه پس از یقین، نباید شک کند مگر این که دودلی هایی باشد که شیطان برای او به ارمغان می آورد. مانند این که انسان ابتدا یقین کند که نیکی به پدر و مادر، خوب است؛ سپس به قدری تردید در دل خود ایجاد کند تا در همین مفهوم هم شک کند.
?روایاتی که پیرامون مذمت شک آمده ، همان شکِ پس از یقین است. مانند این روایت از امام عصر (عج):? هرگز شک به خود راه مده؛ زیرا شیطان دوست دارد که تو شک کنی. (کافی: ج1: 518)
دقت شود که امام نمی فرماید که شک نکن، بلکه می گوید شک به خود راه مده. و این از تعابیر دقیق عربی است؛ نیز در همین روایت، صریحاً شک کنندگان را شیطان نام نهاده که بی دینان و ملحدان نیز، شیاطین انسی خواهند بود.
پس اگر شک در راستای به دست آوردن عقیده صحیح باشد که کسی با آن مخالف نیست و اساسا این یک راه صحیح و منطقی است. در تایید همین مطلب نیز شعر معروفی است که در حوزه های علمیه هم شناخته شده است:
?کفر و ایمان قرین یکدگرند. . . هر که را کفر نیست ایمان نیست.
?این بیت کنایه از این است که انسان ابتدا باید به همه چیز شک کند تا با تحقیق بتواند به همه آنها برسد و یقینیِ آنان را به دست آورد. اما پس از به دست آوردن یقین، شیطان انسان را رها نمی گذارد و مرتب او را وسوسه می کند.
در ضمن، کلام عرب بسیار دقیق است، عرب فرق می گذارد میان شک، ریب، تردید و …؛ از این رو به طور اختصار به آنان اشاره می کنیم.
تردید: ریشه اصلی واژه «تردید»، «ردد» است که به معنای برگرداندن چیزی پس از دریافت کردن میآید. البته تردید چون به باب تفعیل رفته معنای زیادتری را افاده میکند؛ یعنی آنکه این برگرداندن چندین بار تکرار شده است؛ شاید به همین جهت به شخص متحیر و سرگردان مردّد میگویند؛ گویا ذهن این شخص چیزی را برمیگرداند، پس از آنکه آنرا دریافت کرده است؛ یعنی ذهن او در حال رفت و برگشت بین دو طرف احتمال (پذیرش و عدم پذیرش) است.
«شک» از ریشه «شکک» به معنای داخل نمودن چیزی در چیزی است. عرب در ابتدا آنجا که نیزه را بر بدن دیگری وارد میکردند، میگفتند: «شککته بالرمح». شک را به این جهت شک مینامند که برای شخص شاک دو چیز در محل واحدی (ذهن و نفس او) وارد شدند و او به هیچکدام یقین ندارد. (ابن فارس)
کلمه «ریب» را برخی از اهل لغت به معنای شک و خوف میدانند، ولی برخی دیگر آنرا اخص از شک میدانند؛ یعنی ریب را شکی میدانند که همراه تهمت باشد. برخی از محققین ریب را به معنای اضطراب و تلاطم میدانند. (الوافی)
به طور جمع بندی و خلاصه می توان چنین نتیجه گرفت: آن چه که در منطق خوب است که انسان داشته باشد، تردید است نه شک. چراکه شک مطلق است، ریب نیز پس از یقین است؛ ولی تردید برای کشف حقیقت و وصول به اطمینان است.
مدیر گروه پاسخگویی:فرزاد نجفی
شبهه:
آیا حسین در خواب است؟؟؟
بار ديگر انفجار تروريستى و بار ديگر جزغاله شدن زائران حسين بدست اهل سنت و البته با فرياد الله اكبر ..
بار ديگر حماقت تروريستها و بار ديگر حماقت شيعيان خردباخته.
فقط سئوال عاقلان اين است:
چرا امام حسين به داد اين خردباخته ها نمى آيد؟
چرا زائرانش را نجات نميدهد؟
مگر نه اينكه اين شيعيان خرافاتى به زيارتش رفته اند؟ چرا خودش را به خواب زده است؟؟؟
پاسخ:
?در این که امامان گرامی قدرت انجام کارهای خارق العاده دارند شکی نمیباشد و در این باره ادله متعدد عقلی و نقلی دلالت دارد که آنچه به طور اجمال می توان عرضه داشت؛
علامه گرانقدر مجلسی در کتاب شریف بحار الانوار بابی را گشوده است به ذکر روایات تحت عنوان:
« امامان قادر هستند بر زنده کردن مردگان و شفای کوران و برطرف کردن بیماری پیسی و انجام دادن تمام معجزات انبیا و کارهای خارق العاده در عالم»
?بحار الانوار ج27 ص29 باب13
?امام باقر علیه السلام فرمود:
«اسم اعظم خدا دارای هفتاد و سه حرف است .نزد آصف بن برخیا وصی سلیمان تنها یک حرف بود که توانست تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن از فاصله دور حاضر کند و نزد ما اهل بیت هفتاد و دو حرف از آن حروف است ( وقدرت ما بی شک قابل مقایسه با آصف نیست) و یک حرف را خداوند به ما تعلیم نداده است و اختصاص به خودش دارد»
?بحار الانوار ج27 ص25
ونیز باید توجه داشت که در این نکته نیز شکی نیست که ائمه گرامی حتی پس از مرگ ظاهری نیز منقطع از دنیا نیستند و دارای حیات برزخی می باشند .
در روایات ما آمده است که امامان پس از مرگ از احوالات و اعمال مردمان کاملا اگاه هستند و هر صبح و شام اعمال بندگان بر انان عرضه می شود»
?بحار الانوار ج23 ص333 باب 20
امام صادق علیه السلام فرمود:
«انبیا و اوصیا چنین هستند که سلام شما به آنان از راه دو ؛ به آنها می رسد و اگر از نزدیک قبورشان به آنها سلام کنید خودشان می شنوند»
?بحار الانوار ج27 ص 299
وقتی به زیارت قبر حسین می روید خطاب به او بگویید که شهادت می دهم تو از حضور من در این مکان اگاهی داری و کلام و سخن مرا می شنوی و تو زنده هستی در نزد پرودگارت روزی می خوری»
?مستدرک الوسائل ج10 ص345
در روایت دیگر فرمود:
«حسین به زائران خود نگاه می کند و او کاملا به احوال و اسمائ آنان و اسمائ پدرانشان آگاهی دارد حتی بیشتر از آگاهی پدر نسبت به احوال فرزند»
?بحار الانوار ج27 ص 300
شأن امامان و من جمله امام حسین اجل از آن است که بدن شریفشان خوراک زمین شود.
?امام صادق علیه السلام فرمود:
«هیچ نبی و جانشین نبی ( امامان ) نیستند که جسد شریفشان بیشتر از سه روز در قبر بماند .خداوند روح و استخوان و گوشت (و به طور کلی بدن آنها را) به آسمان بالا می برد .زائران تنها به زیارت جایگاه و مکانی می روند که آنان را در بر داشته است و آثار آنان در آنجا قرار داشته است .اگر از راه دور به انان سلام کنید سلام شما به آنها می رسد و اگر به نزد قبورشان بروید و آنان را مخاطب قرار دهید صدای شما را می شنوند»
? بحار الانوار ج27 ص300
از سوی دیگر امامان مطیع محض خداوند هستند.امام کاظم علیه السلام فرمود:
« خداوند قلوب امامان را محل اراده خودش قرار داده است .بدون اذن خداوند کاری نمی کنند»
?بحار الانوار ج5 ص114
?نتیجه بحث
?خداوند اساس زندگی بشر بر آزادی اراده قرار داده است تا همگان آزمایش شوند نه با اجبار و اکراه از انجام ظلم و جنایت منصرف شوند و گرنه تکاملی صورت نخواهد گرفت.
?اگر ظالمین ببینند که هر ظلمی می کنند سریع عذاب می شوند یا تا اقدام بر ظلم و جنایت می کنند بلایی بر آنان نازل می شود دیگر کسی جرات ظلم کردن را به خود نمی دهد و همگان بالاجبار مسیر صلاح را در پیش می گیرند که روشن است که این هدایت اجباری فایده ای ندارد زیرا تکامل اختیاری است که ارزشمند است.
?لذا خداوند محل مواخذه ظالمین را قیامت قرار داده است و آنان را در دنیا آزاد گذاشته است .امامان نیز در برابر اراده الهی از خود اختیاری ندارند.
?اختیار اهل بیت در طول اختیار خداوند است نه در عرض اختیار خداوند اهل بیت اختیار مستقل در مقابل اختیار خداوند سبحان ندارند.
مدیر گروه پاسخگویی:فرزاد نجفی
متن شبهه:
دین نمیتواند پایه دمکراسی باشد!
پروفسور مهدی مظفری، رئیس مرکز مطالعات اسلامگرایی و افراطیگری (CIR)، در بخش علوم سیاسی دانشگاه آرهوس دانمارک ، در توجیه و توضیح این شبهه می گوید:
به سه دلیل دین نمیتواند پایه دمکراسی باشد: اول اینکه نقش دین ایجاد دموکراسی نیست. هیچ دینی وجود ندارد که رسالت خود را ایجاد دموکراسی یا حتی بسط آن اعلام کرده باشد.
دوم اینکه، دین اساسش بر اعتقاد نهاده شده و دمکراسی بر قرارداد. رابطه دین رابطه عمودی است، رابطه فرد است با موجودی فرا-انسانی، در حالیکه رابطه دمکراتیک، رابطهای است افقی، یعنی رابطه انسان با انسان. یا به عبارت دقیقتر، رابطه شهروند با شهروند. این تفاوت ماهوی بین روابط، از حوزه ادیان هم بالاتر رفته و اختلاف اساسی بین افلاطون و ارسطو هم هست.
سوّم آنکه،واحد دین، مؤمن است و واحد دموکراسی شهروند. دین شهروند نمیشناسند. مؤمنان، امت دینند. اینان از حقوقی برخوردارند که دیگران از آن محرومند…
بهترین و سادهترین جلوه این اختلاف در نقاشی معروف رافائل از فلاسفه نقش بستهاست. آنجا میبینیم که افلاطون کتابی را به طور عمودی در دست گرفته و دست دیگر را بالا برده و با انگشت چیزی را در آسمان نشان میدهد. این چیز، همان مثل معروف افلاطونی است. یعنی جامعه بشری باید خود را با اصولی که در جاییکه بالاتر از اوست تطبیق دهد.
ارسطو به عکس، کتابی را افقی در دست گرفته و دست دیگر را نیز افقی دراز کرده. آنهم بیآنکه با انگشت سبابه به خواهد چیزی را نشان دهد. ارسطو میگوید، مثلی خارج از اجتماع بشری وجود ندارد و انسانها باید خودشان مثل خود را بسازند. به عبارت دیگر، انسان خود باید قانون دلخواه خود را وضع کند، نهخدا!
این اساس تفاوت ماهوی دین و دمکراسی هم هست. نتیجه منطقی این فرضیه آن است که اعتقاد و قرارداد را نمیتوان هم عرض یکدیگر قرار داد. برای آنکه ما قرارداد دمکراتیک ببندیم، نیازی به اعتقاد دینی یا هر اعتقاد دیگر نیست. اما هر معتقدی میتواند به قرارداد دمکراتیک بپیوندد.
پاسخ:
با سلام
?دموکراسی یعنی حکومت مردمی.که الان ازش به مردم سالاری تعبیر میشه.
?اساس دین بر اینه که حق و حقیقت اجرا بشه. حالا ممکنه این حق و حقیقت در قالب زندگی شخصی فرد باشه و ممکنه در اجتماع باشه.
به این آیه توجه کنید:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ “النَّاس"ُ بِالْقِسْطِ (25 سوره حدید)
کلمه “ناس” یعنی مردم در این آیه بیانگر همه چیز است.
?ما پيامبرانمان را با دليلهاى روشن فرستاديم و با آنها كتاب و ترازو را نيز نازل كرديم تا مردم به عدالت عمل كنند.
وقتی میگه تا مردم به عدالت عمل کنند فقط در سایه حکومت امکان پذیره.
وچون منشا این قسط و عدالت و برپایی آن از جانب خداوند هست واضحه که این نوع برپایی عدالت توسط مردم ریشه دینی داره که ما ازش به عنوان دموکراسی دینی یاد میکنیم.
?و این آیه:
و شاورهم فی الامر
خداوند مستقیما به پیامبر خطاب میکنه که از مردم مشورت بگیر. این مردم سالاری نیست؟
کلا دموکراسی دینی با دموکراسی غربی تفاوت داره.
تفاوت در مشروعیت حکومت دینی است.
مردم به حکومت دینی مشروعیت نمیدهند. بلکه مشروعیت حکومت دینی از جانب خدا و جانشینان او در زمین صورت میگیره.
مردم فقط به حکومت دینی مقبولیت میدهند.
یعنی برای برپایی حکومت باید مردم حضور داشته باشند.
?امیر مومنان علیه السلام به مدت ۲۵ سال خانه نشین بود.
چرا؟
چون مردم نمیخواستند.
?وقتی زمام حکومت رو به دست گرفت که مردم به در خانه ایشان هجوم آوردند.
خود حضرت هم این مسئله را با این بیان تاکید میکنند:
لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر… لالقیت حبلها علی غاربها
یعنی اگه حضور بیعت کنندگان نبود و با وجود یاوران حجت بر من تمام نمیشد… رشته کار(حکومت) را رها میکردم.
?در پایان:
هر سه دلیل این آقا مردود هست.
به دلیل اینکه فقط ادعای ایشان بوده و تخیلات خودشون رو به عنوان دلیل ذکر کرده اند.
دلیل اول را که مفصلا توضیح دادیم
دلیل دوم:اساس دین اعتقاد صرف نیست بلکه عمل هم هست.
آیات زیادی هم در این زمینه داریم.
وَالْعَصْر* إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ .
در دین ما رابطه انسان با انسان کاملا توضیح داده شده است.
?توجه ویژه به حق الناس مصداق بارز اونه.
دلیل سوم:
اولا دین واحد نداره.
و بر فرض هم اگه قبول کنیم که واحد داشته باشه واحدش ایمان+عمل صالح بر اساس تعالیم دینی.
?یکی از تعالیم دینی هم توجه به حقوق همدیگر است. کتاب صحیفه سجادیه امام زین العابدین دریایی از این بحث رعایت حقوقه.
حقوق مادر بر فرزند و بالعکس
حقوق معلم بر دانش آموز و بالعکس
حقوق همسایه بر همسایه.
و …و… و
اینها همان حقوق به اصطلاح شهروندی است.
?دلیل چنین استادی وقتی بر اساس یه نقاشی صورت بگیره، بیش از این نمیشه.
خریداران حرف چنین اشخاصی امثال همون رادیو فرداها هست.
ما هم توقعی بیش از این، از دشمن نداریم.
پاسخ تکمیلی:
?قسمت اول:
لیبرالیسم سیاسی نوعی ایدئولوژی سیاسی است، که چند پایه مهم دارد. مهم ترین آنها تساهل و مدارا و حقوق و آزادی های فردی می باشد.از ویژگی های بارز این ایدئولوژی جدا کردن حوزه امور عمومی از حوزه امور شخصی است. برجسته ترین پیامد این ویژگی سکولاریسم یا اعتقاد به جدایی دین از سیاست است.طبق این عقیده، دولت باید از دخالت در امور شخصی پرهیز کرده و حریم قلمرو شخصی و حقوق فردی رو مراعات بکند.این شرایط خود موجب لیبرالیسم دینی شد. لیبرالیسم سیاسی خود زائیده کشتارهای مذهبی و شکنجه ها و اختناق کلیسا بود در قبال جوامع مسیحی..یعنی ضعف کلیسا در مبانی تئوریک و عملکرد و قابل دفاع نبودن رویه ایشان به لیبرالیسم سیاسی و دینی منجر شد . جدایی دین از سیاست حاصل این وضعیت بود..
?قسمت دوم:
با ذكر مقدمه اي كه آمد و شرايطي كه بستر فرار از دين و متافيزيك و فلسفه در غرب رو فراهم كرد، بايستي در خصوص نكاتي كه در شبهه مطرح شده است عرض كنم، عقيده شخص آقاي پرفسور مظفري مطابق با تعريف دموكراسي با ديد مطلقا ليبرال دموكراتيك مي باشد و اينكه دين رو در درجه دوم و فرع بر دموكراسي قرار داده اند كه دقيقا نقطه مقابل تفكر ماست، تفكر ما در مورد دين و دموكراسي و تفكر ايشان در مورد دين و دموكراسي كاملا در دو جهت مغاير سير مي كنه، متاسفانه ايراد متفكرين وطني كه رحل اقامت در خارج دارند و حتي خيلي هاي ديگه از داخل نشين ها همينه كه يه مقدار قدرت تفكر فرا ترجمه اي به خودشون نمي دهند(ضمن اينكه متن ارائه شده مربوط به راديو فردا مي باشد)… با اين توضيح پاسخ مبسوط زير رو تقديم مي كنم :
در غرب پس از تحولاتي كه در زمينه سياست و دين و اعتقادات بوجود آمد(خلاصه اي از آن در قسمت اول آمد) نتيجه اين شد كه تعريفي از دخالت مردم در سرنوشت خويش يا همان دمكراسي ارائه شد كه به طور كلي در آن اخلاق و فلسفه(عقل) و متافيزيك كنار گذاشته شدند، به اين عبارت كه بدون پاسخگويي دقيق به اينكه فلسفه و منشاء حق حاكميت مردم دقيقا چيست؟ قدرت را به عنوان موضوع سياست مطرح كردند، با همان استدلال كه علوم را از متافيزيك و فلسفه منفك و جدا شدند، براي سياست نيز فلسفه اي قائل نشدند، و فلسفه سياست رو كنار گذاشتند، علم سياست از اخلاق و فلسفه و متافيزيك جدا شد..متفكريني مثل آقاي مظفري، اينگونه القاء مي كنند اين نوع دمكراسي با دين همخواني ندارد، بله ، قطعا دين با چنين دموكراسي بشر محوري (يعني بدون نظر داشتن به خداوند و متافيزيك و اخلاق) همخواني نخواهد داشت، قرار نيست به هر نحو ممكن دين خود را با چنين تعريفي از دمكراسي متحد كند!!
عده اي تلاش مي كنند تا از سرخير خواهي و با اين ادعا كه دين در زمينه حقوق مدني و سياسي ضعف دارد(به زعم خود) به هر نحو ممكن پسوند دمكراسي را به دين ضميمه و الحاق كنند… اين در حاليست كه سئوال محوري و مهم كماكان باقيست، مشروعيت مردم سالاري از كجاست؟؟ دمكراسي(با تعريف بالا) بر خلاف حقوق طبيعي بشر و غير مستدل مي باشد وحجيتي ندارد(( تكنيك و فرمولي شده جهت كسب قدرت توسط قدرت طلبان)) در اين نوع دمكراسي با افكار عمومي بازي مي شود؛ مشروعيت را تحت الشعاع كسب قدرت ومقبوليت و امكان حاكميت قرار مي دهند، و از روي فلسفه سياست مي پرند..در نظر دموكراسي غربي مشروعيت سياسي ربطي به مشروعيت ديني ندارد.
سوال بسيار مهم اينجاست؟
?نظريه پرداز مسلمان خالقيت و مالكيت و ربوبيت تكويني و تشريعي را از آن چه كسي مي داند؟
? آيا حاكميت مطلقا به بشر منتقل شده يا اينكه شريعت الهي براي بشر قيد و بند و امر و نهي دارد؟
در سكولاريسم خداي خالق مورد قبول است اما خداي شارع نفي مي شود، نهايتا حتي اگر چيزي را قبول كنند، مي گويند خداي خالق حاكميت را به بندگان منتقل كرد!!! هم سلطان نفي مي شود و هم ولي عادل، اين در حاليست كه دين در خصوص حاكميت اظهار نظر كرده ، اگر حق حاكميت را از خدا مي دانيم، لذا اگر اينكه بگوييم كه دين بايد مردم سالار و دمكراتيك باشد، اين بدون شك نقض غرض اساسي است، برعكس، اين دمكراسي و مردم سالاري است كه بايد شرعي و ديني باشد، زيرا حق حاكميت متعلق به خداست، ولايت بالذات مال خداست، حتي حق حيات بشر نيز از خداست، اين دمكراسي است كه در نگاه ما بايستي با غايت هاي دين سازگار باشد؛ ما در برابر حق و حقيقت تعهد داريم نه در برابر دموكراسي، آنچه از دمكراسي با دين و دستورات الهي سازگار شد فبهالمراد اگر نشد، (خب نشود) آيا ما طرفداران دين دموكراتيك هستيم يا طرفداران دمكراسي ديني(جمهوري از نوع اسلامي يا اسلام از نوع جمهوري) اين اعتبار دين و قدسيت آن است كه به دموكراسي مشروعيت مي دهد و اعتبار دين منوط به دموكراسي نيست،
كدام اصل است و كدام فرع؟
كدام قالب است و كدام محتوا؟آيا مشروعيت دين به آراء بشر محدود است؟ يا اين دين و شريعت است كه به آراء مردم اعتبار و مشروعيت خواهد داد؟
حق قانون گزاری مطلق از آن كيست؟
حق ارزش گذاري از آن كيست؟
قدرت قانونگذاري مطلق در نگاه ما از ان خداست، و اين دموكراسي است كه بايستي با تفكر توحيدي تضاد نداشته باشد؛ در دموكراسي لائيك يا سكولار، همه چيز منوط و مشروط به دموكراسي شده، در حالي كه در تفكر ديني حق انتخاب مردم در چهارچوب انتصاب الهي استف شما نمي توانيد حق حاكميت خدا را مشروط كنيد، و حق حاكميت بشر را مطلق كني!! اين خداست كه به بشر امر و نهي مي كند، نه بالعكس..
?قسمت سوم :
در مورد دموکراسی در حکومت اسلامی اگر قرارداد اجتماعی یا قواعدی برای اجتماع وضع میشود باید عین دستورات الهی باشد یا اینکه مطابق شریعت و آموزه های الهی باشد…اعتقاد دینی باید اساس امور جامعه باشد..افراد جامعه به سمت اجرای احکام الهی حرکت می کنند.نام ایشان قاعدتا یا مسلم یا مومن..است. بنابراین چون اصل و اساس دین است. مهم عدم مغایرت قواعد دموکراسی با دین می باشد.