متن شبهه:
دین نمیتواند پایه دمکراسی باشد!
پروفسور مهدی مظفری، رئیس مرکز مطالعات اسلامگرایی و افراطیگری (CIR)، در بخش علوم سیاسی دانشگاه آرهوس دانمارک ، در توجیه و توضیح این شبهه می گوید:
به سه دلیل دین نمیتواند پایه دمکراسی باشد: اول اینکه نقش دین ایجاد دموکراسی نیست. هیچ دینی وجود ندارد که رسالت خود را ایجاد دموکراسی یا حتی بسط آن اعلام کرده باشد.
دوم اینکه، دین اساسش بر اعتقاد نهاده شده و دمکراسی بر قرارداد. رابطه دین رابطه عمودی است، رابطه فرد است با موجودی فرا-انسانی، در حالیکه رابطه دمکراتیک، رابطهای است افقی، یعنی رابطه انسان با انسان. یا به عبارت دقیقتر، رابطه شهروند با شهروند. این تفاوت ماهوی بین روابط، از حوزه ادیان هم بالاتر رفته و اختلاف اساسی بین افلاطون و ارسطو هم هست.
سوّم آنکه،واحد دین، مؤمن است و واحد دموکراسی شهروند. دین شهروند نمیشناسند. مؤمنان، امت دینند. اینان از حقوقی برخوردارند که دیگران از آن محرومند…
بهترین و سادهترین جلوه این اختلاف در نقاشی معروف رافائل از فلاسفه نقش بستهاست. آنجا میبینیم که افلاطون کتابی را به طور عمودی در دست گرفته و دست دیگر را بالا برده و با انگشت چیزی را در آسمان نشان میدهد. این چیز، همان مثل معروف افلاطونی است. یعنی جامعه بشری باید خود را با اصولی که در جاییکه بالاتر از اوست تطبیق دهد.
ارسطو به عکس، کتابی را افقی در دست گرفته و دست دیگر را نیز افقی دراز کرده. آنهم بیآنکه با انگشت سبابه به خواهد چیزی را نشان دهد. ارسطو میگوید، مثلی خارج از اجتماع بشری وجود ندارد و انسانها باید خودشان مثل خود را بسازند. به عبارت دیگر، انسان خود باید قانون دلخواه خود را وضع کند، نهخدا!
این اساس تفاوت ماهوی دین و دمکراسی هم هست. نتیجه منطقی این فرضیه آن است که اعتقاد و قرارداد را نمیتوان هم عرض یکدیگر قرار داد. برای آنکه ما قرارداد دمکراتیک ببندیم، نیازی به اعتقاد دینی یا هر اعتقاد دیگر نیست. اما هر معتقدی میتواند به قرارداد دمکراتیک بپیوندد.
پاسخ:
با سلام
?دموکراسی یعنی حکومت مردمی.که الان ازش به مردم سالاری تعبیر میشه.
?اساس دین بر اینه که حق و حقیقت اجرا بشه. حالا ممکنه این حق و حقیقت در قالب زندگی شخصی فرد باشه و ممکنه در اجتماع باشه.
به این آیه توجه کنید:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ “النَّاس"ُ بِالْقِسْطِ (25 سوره حدید)
کلمه “ناس” یعنی مردم در این آیه بیانگر همه چیز است.
?ما پيامبرانمان را با دليلهاى روشن فرستاديم و با آنها كتاب و ترازو را نيز نازل كرديم تا مردم به عدالت عمل كنند.
وقتی میگه تا مردم به عدالت عمل کنند فقط در سایه حکومت امکان پذیره.
وچون منشا این قسط و عدالت و برپایی آن از جانب خداوند هست واضحه که این نوع برپایی عدالت توسط مردم ریشه دینی داره که ما ازش به عنوان دموکراسی دینی یاد میکنیم.
?و این آیه:
و شاورهم فی الامر
خداوند مستقیما به پیامبر خطاب میکنه که از مردم مشورت بگیر. این مردم سالاری نیست؟
کلا دموکراسی دینی با دموکراسی غربی تفاوت داره.
تفاوت در مشروعیت حکومت دینی است.
مردم به حکومت دینی مشروعیت نمیدهند. بلکه مشروعیت حکومت دینی از جانب خدا و جانشینان او در زمین صورت میگیره.
مردم فقط به حکومت دینی مقبولیت میدهند.
یعنی برای برپایی حکومت باید مردم حضور داشته باشند.
?امیر مومنان علیه السلام به مدت ۲۵ سال خانه نشین بود.
چرا؟
چون مردم نمیخواستند.
?وقتی زمام حکومت رو به دست گرفت که مردم به در خانه ایشان هجوم آوردند.
خود حضرت هم این مسئله را با این بیان تاکید میکنند:
لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر… لالقیت حبلها علی غاربها
یعنی اگه حضور بیعت کنندگان نبود و با وجود یاوران حجت بر من تمام نمیشد… رشته کار(حکومت) را رها میکردم.
?در پایان:
هر سه دلیل این آقا مردود هست.
به دلیل اینکه فقط ادعای ایشان بوده و تخیلات خودشون رو به عنوان دلیل ذکر کرده اند.
دلیل اول را که مفصلا توضیح دادیم
دلیل دوم:اساس دین اعتقاد صرف نیست بلکه عمل هم هست.
آیات زیادی هم در این زمینه داریم.
وَالْعَصْر* إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ .
در دین ما رابطه انسان با انسان کاملا توضیح داده شده است.
?توجه ویژه به حق الناس مصداق بارز اونه.
دلیل سوم:
اولا دین واحد نداره.
و بر فرض هم اگه قبول کنیم که واحد داشته باشه واحدش ایمان+عمل صالح بر اساس تعالیم دینی.
?یکی از تعالیم دینی هم توجه به حقوق همدیگر است. کتاب صحیفه سجادیه امام زین العابدین دریایی از این بحث رعایت حقوقه.
حقوق مادر بر فرزند و بالعکس
حقوق معلم بر دانش آموز و بالعکس
حقوق همسایه بر همسایه.
و …و… و
اینها همان حقوق به اصطلاح شهروندی است.
?دلیل چنین استادی وقتی بر اساس یه نقاشی صورت بگیره، بیش از این نمیشه.
خریداران حرف چنین اشخاصی امثال همون رادیو فرداها هست.
ما هم توقعی بیش از این، از دشمن نداریم.
پاسخ تکمیلی:
?قسمت اول:
لیبرالیسم سیاسی نوعی ایدئولوژی سیاسی است، که چند پایه مهم دارد. مهم ترین آنها تساهل و مدارا و حقوق و آزادی های فردی می باشد.از ویژگی های بارز این ایدئولوژی جدا کردن حوزه امور عمومی از حوزه امور شخصی است. برجسته ترین پیامد این ویژگی سکولاریسم یا اعتقاد به جدایی دین از سیاست است.طبق این عقیده، دولت باید از دخالت در امور شخصی پرهیز کرده و حریم قلمرو شخصی و حقوق فردی رو مراعات بکند.این شرایط خود موجب لیبرالیسم دینی شد. لیبرالیسم سیاسی خود زائیده کشتارهای مذهبی و شکنجه ها و اختناق کلیسا بود در قبال جوامع مسیحی..یعنی ضعف کلیسا در مبانی تئوریک و عملکرد و قابل دفاع نبودن رویه ایشان به لیبرالیسم سیاسی و دینی منجر شد . جدایی دین از سیاست حاصل این وضعیت بود..
?قسمت دوم:
با ذكر مقدمه اي كه آمد و شرايطي كه بستر فرار از دين و متافيزيك و فلسفه در غرب رو فراهم كرد، بايستي در خصوص نكاتي كه در شبهه مطرح شده است عرض كنم، عقيده شخص آقاي پرفسور مظفري مطابق با تعريف دموكراسي با ديد مطلقا ليبرال دموكراتيك مي باشد و اينكه دين رو در درجه دوم و فرع بر دموكراسي قرار داده اند كه دقيقا نقطه مقابل تفكر ماست، تفكر ما در مورد دين و دموكراسي و تفكر ايشان در مورد دين و دموكراسي كاملا در دو جهت مغاير سير مي كنه، متاسفانه ايراد متفكرين وطني كه رحل اقامت در خارج دارند و حتي خيلي هاي ديگه از داخل نشين ها همينه كه يه مقدار قدرت تفكر فرا ترجمه اي به خودشون نمي دهند(ضمن اينكه متن ارائه شده مربوط به راديو فردا مي باشد)… با اين توضيح پاسخ مبسوط زير رو تقديم مي كنم :
در غرب پس از تحولاتي كه در زمينه سياست و دين و اعتقادات بوجود آمد(خلاصه اي از آن در قسمت اول آمد) نتيجه اين شد كه تعريفي از دخالت مردم در سرنوشت خويش يا همان دمكراسي ارائه شد كه به طور كلي در آن اخلاق و فلسفه(عقل) و متافيزيك كنار گذاشته شدند، به اين عبارت كه بدون پاسخگويي دقيق به اينكه فلسفه و منشاء حق حاكميت مردم دقيقا چيست؟ قدرت را به عنوان موضوع سياست مطرح كردند، با همان استدلال كه علوم را از متافيزيك و فلسفه منفك و جدا شدند، براي سياست نيز فلسفه اي قائل نشدند، و فلسفه سياست رو كنار گذاشتند، علم سياست از اخلاق و فلسفه و متافيزيك جدا شد..متفكريني مثل آقاي مظفري، اينگونه القاء مي كنند اين نوع دمكراسي با دين همخواني ندارد، بله ، قطعا دين با چنين دموكراسي بشر محوري (يعني بدون نظر داشتن به خداوند و متافيزيك و اخلاق) همخواني نخواهد داشت، قرار نيست به هر نحو ممكن دين خود را با چنين تعريفي از دمكراسي متحد كند!!
عده اي تلاش مي كنند تا از سرخير خواهي و با اين ادعا كه دين در زمينه حقوق مدني و سياسي ضعف دارد(به زعم خود) به هر نحو ممكن پسوند دمكراسي را به دين ضميمه و الحاق كنند… اين در حاليست كه سئوال محوري و مهم كماكان باقيست، مشروعيت مردم سالاري از كجاست؟؟ دمكراسي(با تعريف بالا) بر خلاف حقوق طبيعي بشر و غير مستدل مي باشد وحجيتي ندارد(( تكنيك و فرمولي شده جهت كسب قدرت توسط قدرت طلبان)) در اين نوع دمكراسي با افكار عمومي بازي مي شود؛ مشروعيت را تحت الشعاع كسب قدرت ومقبوليت و امكان حاكميت قرار مي دهند، و از روي فلسفه سياست مي پرند..در نظر دموكراسي غربي مشروعيت سياسي ربطي به مشروعيت ديني ندارد.
سوال بسيار مهم اينجاست؟
?نظريه پرداز مسلمان خالقيت و مالكيت و ربوبيت تكويني و تشريعي را از آن چه كسي مي داند؟
? آيا حاكميت مطلقا به بشر منتقل شده يا اينكه شريعت الهي براي بشر قيد و بند و امر و نهي دارد؟
در سكولاريسم خداي خالق مورد قبول است اما خداي شارع نفي مي شود، نهايتا حتي اگر چيزي را قبول كنند، مي گويند خداي خالق حاكميت را به بندگان منتقل كرد!!! هم سلطان نفي مي شود و هم ولي عادل، اين در حاليست كه دين در خصوص حاكميت اظهار نظر كرده ، اگر حق حاكميت را از خدا مي دانيم، لذا اگر اينكه بگوييم كه دين بايد مردم سالار و دمكراتيك باشد، اين بدون شك نقض غرض اساسي است، برعكس، اين دمكراسي و مردم سالاري است كه بايد شرعي و ديني باشد، زيرا حق حاكميت متعلق به خداست، ولايت بالذات مال خداست، حتي حق حيات بشر نيز از خداست، اين دمكراسي است كه در نگاه ما بايستي با غايت هاي دين سازگار باشد؛ ما در برابر حق و حقيقت تعهد داريم نه در برابر دموكراسي، آنچه از دمكراسي با دين و دستورات الهي سازگار شد فبهالمراد اگر نشد، (خب نشود) آيا ما طرفداران دين دموكراتيك هستيم يا طرفداران دمكراسي ديني(جمهوري از نوع اسلامي يا اسلام از نوع جمهوري) اين اعتبار دين و قدسيت آن است كه به دموكراسي مشروعيت مي دهد و اعتبار دين منوط به دموكراسي نيست،
كدام اصل است و كدام فرع؟
كدام قالب است و كدام محتوا؟آيا مشروعيت دين به آراء بشر محدود است؟ يا اين دين و شريعت است كه به آراء مردم اعتبار و مشروعيت خواهد داد؟
حق قانون گزاری مطلق از آن كيست؟
حق ارزش گذاري از آن كيست؟
قدرت قانونگذاري مطلق در نگاه ما از ان خداست، و اين دموكراسي است كه بايستي با تفكر توحيدي تضاد نداشته باشد؛ در دموكراسي لائيك يا سكولار، همه چيز منوط و مشروط به دموكراسي شده، در حالي كه در تفكر ديني حق انتخاب مردم در چهارچوب انتصاب الهي استف شما نمي توانيد حق حاكميت خدا را مشروط كنيد، و حق حاكميت بشر را مطلق كني!! اين خداست كه به بشر امر و نهي مي كند، نه بالعكس..
?قسمت سوم :
در مورد دموکراسی در حکومت اسلامی اگر قرارداد اجتماعی یا قواعدی برای اجتماع وضع میشود باید عین دستورات الهی باشد یا اینکه مطابق شریعت و آموزه های الهی باشد…اعتقاد دینی باید اساس امور جامعه باشد..افراد جامعه به سمت اجرای احکام الهی حرکت می کنند.نام ایشان قاعدتا یا مسلم یا مومن..است. بنابراین چون اصل و اساس دین است. مهم عدم مغایرت قواعد دموکراسی با دین می باشد.
فرم در حال بارگذاری ...